هر از چندی نماز صبحگاهی را به غفلت از سر می گذرانم؛ وانگهی با طلوع آفتاب و غروب فضیلت صلاه صبحگانه، بر می خیزم و حس می کنم له و لورده ام. گویی چهارساعت در دریایی مواج روی تخته چوبی آویزان بودم و پس از حرکت موجی سهمگین به ساحل رسیدم و حالا هم پس از آن بی رمقی چشم گشوده ام.
اصلا بارها گفته ام این بلد نبودن مناسبات بالاست که محاسبات پایین ما را هشل هفت می کند.
باور ندارید؟
روایت زیر را با هم بخوانیمف باشد که موی عالی بر تن متعالی سیخ گردد...
شخصی آمد به نزد پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) شکایت از فقر و نداری کرد حضرت فرمود: مگر نماز نمیخوانی عرض کرد من پنج وقت نماز را به شما اقتدا میکنم، حضرت فرمود: مگر روزه نمیگیری عرض کرد سه ماه روزه میگیرم. آن حضرت فرمود امر خدا را نهی و نهی خدا را امر میکنی یا به کدام معصیت گرفتاری عرض کرد یا رسول الله حاشا و کلّا که من خلاف فرمودهی خدا را بکنم حضرت متفکرانه سر به جیب حیرت فرو برد ناگاه جبرئیل نازل شد عرض کرد یا رسول الله حق تعالی تو را سلام میرساند و میفرماید در همسایگی این شخص باغیست و در آن باغ گنجشکی آشیانه دارد و در آشیانه او استخوان بینمازی میباشد به شومی آن استخوان از خانهی این شخص برکت برداشته شده است و او را فقر گرفته است. حضرت به او فرمود برو آن استخوان را از آنجا بردار، بینداز دور. به فرمودهی آن حضرت عمل کرد بعد از آن توانگر شد . (انوار المجالس)