پیش از مطالعه متن، یادداشت شماره 1ام را از اینجا مطالعه بفرمایید.
قصه بدانجا برسید که ما خواستیم بفهمیم جنبوجوش و خروش و سروش جان و روح جوانان ما در کنسرتهایی با نیم چاشنی از اختلاط و قیافه بزک شده و جینهای تنگ و رنگ, آیا تجلیگر همان آرامشی است که مسئول اجتماعی شهر, بدان اشاره مند است؟
خمیرمایهی این استدلال در تنور ذهن بنده, نان برشته دو آتشه بیرون نمیدهد, بلکه یا میسوزد یا خمیرگشته و در کف داغ تنورستان خیالم, ذغال میشود. آن افت و خیز وسکنات درشت و ریز جوانان در یک کنسرت, آیا تبعاتش در همان کنسرت تمام میشود؟ ایا اصلاً این کنسرت تبعاتی دارد؟ بیاییم کمی در هوای دونفرهی من نویسنده و شمای خواننده, قدم بزنیم و بیاندیشیم. جوان ما چرا باید جذب کنسرت شود؟ به عشق هنر و هنرمندان؟ اصلاً جوان امروز ما مگر چقدر حافظهی هنری و هنرمندشناسی دارد؟ جز به ذهن سپردن بعضی اشعار و تلوتلو خوردنهای گذرا از صدای این خواننده به نوای آن نوازنده, مگر چیز بیشتری میداند؟ خودمان را گول نزنیم. جوان ما بابت هنر به کنسرت نمیرود. یک جذبهی دیگری هست که پولی میدهد و رخسار میآراید و به سان شهزادهای روانهی بزمگاه میشود...ما بخشی از علت را شوق از نزدیک دیدن فلان خواننده مشهور میگذاریم...حالا که رفت و شنید و جهید و شاید هم کمی تکان خورد و رقصید...بعدش چی! این جوان مملو از چه چیزی میشود؟ فکر, ذهن و خیال او تا چند روز درگیر فضایی بود که در یکساعت تجربهاش کرد؟ از هم گسیختگی فضای یک کنسرت پرشور, او را ممکن است چه مقدار از بعضی حدود, عبور دهد؟ بعد از این بزم شبانه یا عصرانه, او چه تاثیری از این فضا را در زندگیش خواهد دید؟ آیا او به ارامش میل خواهد کرد یا تهییج میشود تا بهر چشیدن طعم مجدد عبور از بعضی از حدود, این بزم را تکرار کند؟ این تکرار و تکرار و هم پیاله شدن با اتمسفر فکری رایج در کنسرتها, اگر به یک عمومی از جوانان یک شهر, تسری یابد, احتمال نمیرود کم کم حدود شکسته شده, در کف خیابان هم پیدایشان شود؟ از همینجا شاید قضیه بیخ پیدا کند و ناگهان در اثر اتفاقی, رخدادی یا پیشامدی, آن ارامش و پایداری که فلان مسئول به ان اذعان داشت, یکهو در هم بریزد و همهی خوابهای مدبرانه آقایان را به اضغاث احلامی بی تعبیر, بدل کند. اگر فلان مسئول نفهمد که جوانش دارد به خوی بیش فعال کنسرتها, میل پیدا میکند, قطعاً باید منتظر بروز ازهم پارگیشان و منزلت اجتماعی مردم شهرش باشد. اینکه مسئولی نمیفهمد راه کنترل هیجان یک جوان چیست و برای آن چه برنامهای باید داشت, نشان از این دارد که اصلاً درکی از جوان ندارد. چنین مسئولی, از علتهای بروز ناهنجاریهای اجتماعی توسط جوانان است. بدفهمی و نان به نرخ روز خوردن مسئولان فرهنگی بعضی ارگانها و عدم عمق یافتگی فکری آنان در درک خصایص خاص جوانان, آنها را هماهنگ با باد زمانه میکند, خواه این باد, نسیم دلگشا باشد, خواه طوفانی لانه برکن. اگر مسئول با این همه تجربههای سنگینی که بشریت در این قرن متحمل شد, هنوز نفهمیده باشد, رایج شدن بعضی فضاها, در بلند مدت موجب سلب آرامش عمومی میشود, قطعاً برای شیرفهم شدن این مسئول باید منتظر اتفاقی با هزینههای سنگین بود. یک مسئول باید بداند اعمال, مواضع و نرمش و خروش او چه تغییری در قبله گاه فکری جوان شهرش میگذارد. آیا آنچه تحت عنوان هنر در کنسرت اجرا میشود, تکاملی در تعهد بخشی به روح یک انسان فعال, بانشاط و توفنده است یا برعکس, قرار است ذره ذره و مثقال مثقال, تعهد را از جوان شهر, بزداید...تعهد زدایی که از خود جوان شروع میشود و او را نسبت به هستی و استعدادهای برترش غافل میکند و کم کم این روحیه تعهد زدایی را به عامه شهر هم تحمیل میکند. اگر غبار تعهدزدایی در هوای تنفس مردم یک شهر, عادی شود, باید منتظر عواقب به فراموشی سپردن"نفسهای" سلامت و امنیت بود. کارمسئول فرهنگی, دمیدن بر نفسهای تازه شهر است, چه اینکه غبارهای آلوده کننده زیادند و بسی مایه تأسف است که باز مسئول ماهم خودش غباری بشود در بین این ریزگردهای کثیف.
بااین اوصاف, برچه کسی پوشیده است که عمدتاً کنسرتها دارای فضاهای بشدت ضداخلاقی است که گاها حتی خود کنسرت به حاشیه میرود؟ اگر فلان مسئول نمیداند که تهییج موسیقیایی ذهن در فضای یک کنسرت اگر همراه با نظر و بزک بازی جوانانه شود, چقدر میتواند بر قوه عقلانیت و تدبیر منطقی یک جوان اثر بگذارد, بی درنگ زمین مسئولیت را ببوسد و به کناری برود.
جوان امروز ما به اندازه کافی درگیر تار و تنبک نوازندهها شده است. بخش عمدهای از جوانان, در بعد تفکرات منطقی, آسیبهای جدی را متحمل شدهاند. باید برای خشکاندن این باتلاق تلاش شود, نه آبدار کردنش.
مسئول عمق ادراکاتش را از هویت و ماهیت خصایص جوان بالا ببرد وگرنه بیم آن میرود این صدای قلقلی که ازظرف جوشان جوانان, به گوش میآید, به زودی به سرنوشت هزاران تجربه پرهزینه دیگر بلاد عالم, دچار شود و تُنگ بلور خوش نقش خیال مدیر را بترکاند و...
نویسنده: سید داوود غیاثی
متن قشنگی بود ...