پیرامون چگونگی مطرح شدن قطعنامه 598 و چگونگی قبول آن توسط حضرت امام سوالات و مسائل بسیاری وجود دارد:
- آیا نامهای که آقای هاشمی خدمت امام آورد و در آن به عدم توانایی مجموعه های نظامی و دولتی برای ادامه دادن جنگ اشاره کرده بود، امام را مجاب به پذیرش قطعنامه نمود؟
- اگر نامه ی فوق را سند موثقی بر ناتوانی مجموعه ی دولتی و نظامی مان در ادامه دادن به جنگ فرض بگیریم، پس چطور است که بعد از حمله ی منافقین از غرب کشور(مرصاد) پس از قبول قطعنامه، به واسطه ی پیام چند خطی امام به فرماندهان نظامی مبننی بر لزوم جنگیدن، سیل بسیار چشمگیر حضور مردمی را در برابر حملات به غرب کشور مشاهده می کنیم؟
- باز چگونه است که چند روز پس از حضور چشمگیر مردمی در غرب کشور، آقای محسن رضایی پیامی به حضرت امام می فرستند، مبنی بر اینکه «اگر اجازه می فرمایید ما برای حمله به بصره و تصرف بصره آماده هستیم.». چطور است که در نامه ی آقای هاشمی از قول آقای رضایی آمده است که ما طی 5 سال آینده هیچ گونه پیروزی نخواهیم داشت؟ این دو پیام آقای رضایی چگونه با هم قابل جمع است؟
- یک ماه پس از پذیرش قطعنامه، آقای ری شهری، وزیر اطلاعات دولت مهندس موسوی نامه ای به امام می نویسند به این مضمون که «در تحلیل حوادث اخیر و مشخصاً موضوع آتش بس، این شایعه در سطح وسیع مطرح است که دیدگاه حضرت امام در مسائل اصولی جنگ با دیدگاه مسئولین کشور متفاوت است و اختلاف این دو دیدگاه، دلیل اصلی تحمیل قطعنامه است. یعنی در حقیقت این مسئولین زهر را به کام امام ریختند». امام مقابل این نامه که آقای ری شهری چنین مسئله ی مهمی را مطرح می کند، سکوت می کند و هیچ چیز نمی گوید. آیا سکوت در برابر چنین مسئله ی مهمی، دربردارنده ی پیام خاصی نیست؟
با تاملی در سوالات بالا، این نکته به سهولت روشن می شود که افق دید حضرت امام، با زاویه ی دید مسئولین وقت در موضوع چگونگی خاتمه ی جنگ، تفاوت جدی دارد. چه آنکه حتی گزاره ی «ناتوانی در تجهیز و اعزام نیروها» که به زعم مسئولین مهمترین دلیل در توجیهِ پذیرفتن قطعنامه بود، با صحنه ی حضور چشمگیر مردمی در برابر حمله ی منافقین در عملیات مرصاد مخدوش می شود.
شاید کلید فهم این مسئله را بتوان در نحوه ی محاسبات صحنه ی نبرد یافت. آنجا که مسئولین با اتکا بر محاسبات مادی، نبود بودجه و تجهیزات را عامل کوتاه آمدن در برابر «دشمن متجاوز» و کرنش در برابر سازمان های به اصطلاح بین المللی صلح طلب! تلقی می کنند و از قضا همین محاسبات مادی، در نتایج عالم مادی هم درست از آب در نمی آید. به عبارت روشن تر، همین مصلحت اندیشی مادی، عامل صلح ظاهری هم نمی شود و تنها به تجدید قوا و نَفَس چاق کردن دشمن متجاوز می انجامد.
چه بسا «مقاومت و ادامه ی جنگ برای رفع فتنه از عالم»ی که متکی بر ایمان باشد و حتی آرامش مادی را نیز زودتر به بار آورد؛ و چه بسا «تکیه ی صرف بر محاسبات مدبرانهی مادی صلح جویانه» ای که بیش از پیش آرامش مادی را خدشه دار کند.
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
ای دنیا؛ اف بر دلبستگی مان بر تو.
در قضیه پایان جنگ هم اگرچه مردم انقلابی با تمام وجود در صحنه بودند اما سیاسیون حال و توان دویدن پابه پای مردم را نداشتند.
خدایا! اگر دستبند تجمّل
نمیبست دست کمانگیر ما را،
کسی تا قیامت نمی کرد پیدا
از آن گوشه ی کهکشان تیرِ ما را