امشب که از بیرون برگشتم منزل، خواهر کوچکترم تابلوی کاردستی را که درست کرده بود، بروی دیوار چسپانده بود. وقتی آمد تا مرا ببرد و آن را نشانم دهد، دیدم با میخ، تابلو را روی دیوار نشانده؛ آهی کشیدم و با تشری گفتم: اخر چرا دیوار را سوراخ سوراخ کردی بابت این تکه برگه؟!
ناگهان فکری به ذهنم کوبیده شد و با خودم گفتم اگر همین قدر جدیت و تعصب نسبت به مواجهه با گناهان داشتم؛ گناهانی که نقش سوراخ کنندگی همان میخ را روی دیوار وجودم بازی می کنند، الآن جزو پاک کرداران عالم می شدم!
پ ن: ما چقدر شخصیت کاریکاتوری داریم و خبر نداریم!!!