ادبیاتش پر لهجه بود؛ چهره اش استخوانی و سگک کمربندش هم چندین سوراخ را طی کرده بود تا شلوارش را روی کمرش نگه دارد. تو بگو چهره اش، چیزی در مایه های سیمای متقینی بود که خطبه ی امیر، ترسیم می کرد.
یک مسئول بسیجی (و از قضا بسیجی مسئول) بود که کارش پیگیری امورات کارگران و اصناف بود.
آمده بود تا سررشته های پیگیری موثر در مطالبات اقتصادی را به ما بدهد.
گفته هایش چه بود، بماند؛ ولی همین قدر بگویم که برای حل بسیاری از مشکلات معیشتی کف جامعه، باید سواد پشت پرده ها را فرا گرفت؛ آن هم با گفتگو با زمین خورده ها.
مرسومش این بوده که تا حالا می کردیم؛ چند سطر کلام آقا و امام را به عنوان ادبیات انقلابی چاپ کردن؛ چند دقیقه سخن راندن؛ پریدن کلّی به چند مسئول و در نهایت هم ادای دین به درد مردم.
اما آنچه این برادر می گفت، خیلی حوصله می برد؛ تو بگو شاید از دید جوانان پر احساس، کارهای غیر موثر و خسته نامیده شود.
ولی گویا راه مردم خواهی، از رهگذر مردم گریزی کوتاه تر شود. چرا که گاهی مردم خواهی در بین مردم، مردمی ات کند و این مردمی شدن، مردم خواهی ات را رام کند و تو گویی همین بوده است، اصل وظیفه.
کار مردم هم که این ایام، گره خورده است به معیشت و اقتصاد.
کار اقتصاد هم که گره خورده است به پشت پرده ها.
کار پشت پرده هم که گره خورده به مردم ناشناسی.
طبق استدلال استنتاجی: باید مردم خواهِ مردم ناشناس شد.
پ ن: گمنام ره عشق تو را ننگ ز نام است