آخرین روزِ آخرین ماه سال، مشروط به اینکه سال، کبیسه نباشد، همیشه روی تقویم قرمز است. حالا قرمزیش را از کجا گرفته، بماند!
امروز با جمعی از دانشجوهای دانشگاه بجنورد، به مناسبت اکران مستند «آقای نخست وزیر»، چند دقیقه ای قرار شد گپ بزنیم، پیرامون ملی شدن صنعت نفت و متعلقاتش.
قبل جلسه، با خودم فکر می کردم که از مشروطه بگویم و از لزوم شناخت تاریخ و بصیرت تاریخی؛ از گره خوردن جریان سنت و مدرنیته در ملی شدن نفت؛ از اینکه این پیوند شاید در برخی مواضع (مثل مقابله با انگلیس) برقرار شود، اما در مسائل فرهنگی و ... یکی به این سو است و دیگری به آن سو؛ به اینکه همانطور که ملی شدن نفت، نشد نهضتی، چون نهضت 15 خرداد؛ از اینکه دوم خرداد هم می خواست پیوند سنت و مدرنیه را برقرار کند؛ اما زهی خیال خام و باطل.
قبل جلسه با خودم فکر می کردم که از استقلال کمی بگویم؛ از اینکه استقلال را، حضرت آقا جزو ویژگی های انقلابی گری بر شمرده و جمعی از تئوریسین های فعلی دولت، دارند استقلال را به انزوا ترجمه می کنند. از اینکه ملی شدن نفت ما را به استقلال اقتصادی می بایست می رساند؛ زلف استقلال اقتصادی هم به استقلال سیاسی گره خورده و ...
قبل جلسه داشتم خیلی فکرها می کردم.
اما با حضور در بین دوستان دانشجو، دیدم نبض فضا با این مباحث خیلی کُند خواهد تپید.
دانشجو هم که نبضش نتپد، ظرفیت مطالبه گری و پای کار آمدنش در گام اول، تامین نخواهد شد.
لذا دل را زدیم به دریا و بجای آن افکار، از IPC گفتم؛ از کرسنت؛ از عقد قرارداد وزارت نفت با چینی ها برای خرید لوله ی بدون درز، با وجود تولید نمونه ی با کیفیت این جنس، در لوله گستر اسفراین؛ از بیماری هلندی که دامن گیر کشورهای با منابع سرشار طبیعی می شود؛ از اقتصاد مقاومتی و ریشخندی که ژنرال های نفتی کنونی با خام فروشی، بدین شعار نثار می کنند.
مَخلَص کلام! گفتم روز ملی شدن صنعت نفت، باید روز آماده باش کارتل ها و تراست های فاسد نفتی باشد؛ روزی که باید یقه ی این کثافت های مفسد، در چنگال دانشجویان انقلابی بیفتد.
اگر چنین نباشد، حرف های این روز، می شود سانتی مانتال؛ این مناسبت هم می شود بهانه ای برای یک روز خوابیدن بیشتر در بستر. اینگونه است که روزها اخته می شود و چنین جریانی هم، خسته.