قبل از سفر تصورش را هم نمی کردم که شبی در پیاده روی خیابانی در کربلا، زیر عمود ۱۴۳۲ روی چند تکه پتو خاک اندود، مقابل چند دکان رنگ و رو رفته لم داده باشم، افق دیدم هنگام دراز کشیدن کلی سیم تو در توی برق و طاق سیمانی کج و معوجی باشد و با تکه مقوای بدقواره ای خنکایی به تن و ببخشایم و پا روی پا انداخته، چشم به حرم ابالفضل العباس بدوزم و فارغ از همه ی اینها در فکر قصد زیارتی باشم.
به لطف خدام الحسین، بساط اطعمه و اشربه به انواع مختلف و در همه ساعات گسترانیده بود. کبابی یا برنجی، ساندویچی یا بشقابی، چای عربی یا ایرانی، قیمه عربی (بخوانید شفته پلو با خورشی حلیم مانند!) یا قیمه خودمان و در یک کلام منوی باز اساسی ای فراهم، برای بُعد شکمی سفر
سه خانم تقریبا ۶۰ ساله بودند که ظهر رسیدنمان به کربلا در روز اربعین، برایمان در همان موقعیتی که اول متن توصیف کردم، جا باز کردند.
می گفتند از رشت راهی شدند، بدون کاروان و حتی بدون آقا! میگفتند اربعین امن و امان است همه جا. بار چهارم حضورشان در پیاده روی بود. البته می گفتند در غیر ایام اربعین، دل آدم محکم نیست و باید حتما همراه آقا بیاییم. رفته بودند نجف، مسجد کوفه و سهله، کل مسیر نجف تا کربلا، یعنی حدود ۸۰ کیلومتر و حدود ۱۴۷۰ عمود را هم پای پیاده آمده بودند و شاد و خرّم در صدد فرصتی بودند تا بار جمعیت ظهر اربعین فرو نشیند تا بتوانند داخل حرم شوند.
روز قبل که نجف بودیم هم کنار دستی مان خانواده ای افغانی بودند. خدا خیرشان بدهد ستاد بازسازی عتبات را؛ حرم حضرت زهرا در جوار مرقد امیرالمومنین، آرامگاهی وسیع و تمیز برای استراحت زواری بود که از خستگی مسیر و کثیفی خیابان ها به تنگ آمده بودند. سر صحبت با مادر خانواده افغان باز شد. شروع کرد به صحبت از اینکه افغانستان وفور میوه است و بهترین جا برای زندگی است، اما اینجا (یعنی نجف) میوه خداتومان قیمت میخورد، فقط کاش امنیت داشتیم. می گفت همین چند روز پیش یک مجلس عروسی را در هرات طالب ها بردند روی هوا؛ میگفت البته طالب ها اگر پول داشتند، چنین نمی کردند که پول بگیرند و چنان کنند. آمریکایی ها با پشتیبانی این حرکات ، می خواهند بین دولت و ملت اختلاف بیندازند و بعد بعنوان میانجی وارد شوند و جای پا باز کنند.
ادامه دارد...