تاریخ اسلام را درست و دقیق بخوانیم
اگر برخی از رجال صدر اسلام را تیپ شناسی کنیم و پرونده عملکردشان را از دل تاریخ بیرون بکشیم، و نیز تعامل ولی معصوم را نیز در برابر آنان بررسی کنیم، بخش عظیمی از مشکلاتمان در رابطه با فهم عملکرد خواص رفع می شود.
داماد خلیفه اول، از فرماندهان ارشد امیرالمومنین در صفین و پدر زن امام حسن علیه السلام؛ این ها، مناصبی است که مردم از بیرون، وی را بدان می شناختند. خواهرش نیز به عقد پیامبر درآمده بود.
عموما تلقی مردم نسبت به این فرد باید این باشد که به خاطر انتساب به حضرت امیر در برخی مناصب اجتماعی، یقینا وی باید فرد خیلی شایسته ای باشد.
ابنابیالحدید میگوید: «هر فتنهای در حکومت امیرالمؤمنین(ع) بود، یک رکنش وی بوده است. امام صادق(ع) نیز میفرمایند: «او شریک خون امیرالمؤمنین(ع) بود، و دخترش به امام حسن(ع) سم داد، و پسرش در خون حسین(ع) شریک بود». [2]
عجب! قضیه پیچپیده شد. منسوب به امیرالمومنین هم اینقدر مشکل دار می تواند باشد؟!
پس با این حساب، خوارج حق داشتند که به حضرت امیر، اعتراض کنند که چرا شخصی مثل او دور و اطرافش است. [3]
البته خوراج درباره ی او درست میگفتند، ولی امیرالمؤمنین به خاطر فضای جامعه نمیتوانست این شخص را از خودش دور کند و لذا مجبور بود او را در کنار خودش تحمل کند.
درباره صفین مشهور است که میگویند معاویه قرآنها را بالای نیزه کرد و از این طریق نیرنگ زد. ولی مسألۀ اصلی قرآنهای سر نیزه نبود. شب قبل از اینکه قرآنها بالای نیزه برود، این شخص سخنرانی کرد و جاسوسهای معاویه، این سخنرانی را به معاویه مخابره کردند. معاویه بعد از شنیدن آن، گفت: دیگر قضیه حل شد، از فردا قرآنها را عَلَم میکنیم و کار تمام میشود. [4] بظاهر سردار حضرت امیر است، ولی به واقع جاده صاف کن معاویه گشته.
قرآن بر سر نیزه کردن و فریب دادن مردم با قرآن، در واقع تیر خلاص و یا بهانه بود؛ اصل پروژه آن سخنرانی بود و لب کلام سخنرانی هم این بود که: «ما نمیتوانیم به جنگ ادامه دهیم» آنقدر قسم و آیه آورد که: «به خدا قسم که من نه از مرگ میترسم و نه دشمنی من با معاویه و شام کم شده است؛ ولی به خاطر مصلحت جامعه میگویم که ما نمیتوانیم به این جنگ ادامه دهیم.» [5]
او در این ماجرا دو کار انجام داد: یکی همین سخنرانی بود که برای مردم صحبت کرد و یکی هم صحبتی بود که جلوی همه با امیرالمؤمنین(ع) انجام داد.
سخنرانی برای مردم این بود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ أَحْمَدُهُ وَ أَسْتَعِینُهُ وَ أُومِنُ بِهِ وَ أَتَوَکَّلُ عَلَیْهِ وَ أَسْتَنْصِرُهُ وَ أَسْتَغْفِرُهُ وَ أَسْتَخِیرُهُ وَ أَسْتَهْدِیهِ وَ أَسْتَشِیرُهُ وَ أَسْتَشْهِدُ بِهِ فَإِنَّهُ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَلَا مُضِلَّ لَهُ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلا هادِیَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ». [6] این عبارتهای قشنگ را چنین شخصیت معلوم الحالی در بیان اعتقادات و ایمانش میگوید و این شهادتین که در ابتدای سخنرانی خود میگوید، از همان ابتدا، انسان را به شکّ میاندازد که احتمالاً یک کاسهای زیر نیمکاسه است.
او اشعث است، همان فرمانده ارشد حضرت امیر.
اشعث در ادامۀ صحبتهایش توضیح میدهد که الان وضع ما مسلمین، وضع بدی است و بعد میگوید: «بالاخره سنّ و سالی از من گذشته است، ولی هیچ روزی را مثل امروز ندیدهام؛» [7]
بعد میگوید: «به خدا قسم من این حرفها را به خاطر ترس از مرگ یا فرار از جنگ نمیگویم؛»[8]
خدا نکند کسانی که این حرفها را میگویند، یک سابقهای هم داشته باشند! دیگر کسی نمیتواند حریفشان شود. مثلاً میگویند: آن وقتی که ما داشتیم کتک میخوردیم، شماها کجا بودید؟!
بعد گفت: «من یک آدم مسن هستم(و یک چیزهایی را میبینم که شما نمیبینید) من به زنان و بچههایی نگاه میکنم که اگر ما در جنگ از بین برویم، آنها دیگر چه سرپرستی دارند؟ و خدایا تو میدانی که این نظر من به خاطر مردم است نه به خاطر خودم! و از سرِ ترس این سخنان را نگفتم؛»[9]
جاسوسان معاویه این صحبت اشعث را به گوش معاویه رساندند، و معاویه فهمید که میتواند جنگ را به راحتی تمام کند. و به دستور و تدبیر معاویه، لشکر شام در همان شب فریاد زد که ای اهل عراق، اگر شما ما را بکشید، چه کسی از زن و بچههای ما در برابر روم و فارس مراقبت کند؟»[10]
از سوی دیگر اشعث به میان جمعی که در اطراف امیرالمؤمنین(ع) بودند آمد و در حضور مردم به حضرت گفت: یا علی! ما بر همان بیعتی که با تو کرده بودیم هستیم. اما اگر قرار باشد کسی با شامیان بجنگد، هیچ کسی مثل من با آنها دشمنی ندارد، ولی مسأله این است که مردم دیگر از جنگ خسته شدهاند پس درخواست شامیان را بپذیر. [11]
اشعث با همین جملات و با جنگ روانیای که راه انداخت، کمر لشکر عراق را شکست.
امیرالمؤمنین(ع) به او پاسخی نداد و فقط فرمود: این حرف جای تامل دارد. [12]
با این حساب، دیگر کار تمام شده بود. و فردای آن روز وقتی مجدداً قرآنها بالای نیزه رفت، لشکر از هم پاشید.
شاید عده ای بگویند خب جناب اشعث از سر مصلحت چنین تدبیر کرد و اصلا ما را متهم به توهم توطئه کنند؛ ما هم فرضا از این بگذریم که نفس جدل با امام معصوم راجع به نوع تدبیر، خود، انحراف است؛ ولی همین مقدار بس که ابن ابی الحدید، اساس و پایه هر تباهی و تزلزلی که در خلافت حضرت امیر پدید آمد را اشعث می داند و می نویسد: «اگر اشعث در معنا و مفهوم حکومت با علی علیه السلام به مناظره و مجادله نمی پرداخت، جنگ نهروان پدید نمی آمد و امیرالمؤمنین بی تردید نیروهایش را به سوی معاویه گسیل می داشت و شام را فتح می کرد.» [13]
اما نتیجه این عملکرد اشعث علاوه نه تنها شکست امیرالمومنین در جنگ صفین شد، بلکه گروه خوارج را نیز پایه ریزی کرد، و در نهایت هم با تحریک ابن ملجم، در شهادت امام علی علیه السلام نیز نقش اساسی داشت. [14]
حالا شاید معنی آن قسمت اول متن را بهتر درک کنید که می گفت:
ابنابیالحدید میگوید: «هر فتنهای در حکومت امیرالمؤمنین(ع) بود، یک رکنش وی بوده است. امام صادق(ع) نیز میفرمایند: «او شریک خون امیرالمؤمنین(ع) بود، و دخترش به امام حسن(ع) سم داد، و پسرش در خون حسین(ع) شریک بود.
اما همچنان یک مسئله ی اساسی باقی می ماند.
اصلا چرا این تیپ شخصیتی در زمره منسوبین به حضرت امیر قرار می گیرد؟ و یا به بیان بهتر، چگونه اشعث منسوب به حضرت امیر شد؟
ان شاءالله در مطلب بعدی با همین عنوان، به این سوال پاسخ خواهیم داد...
توضیحات:
ایده متن، برگرفته از سخنرانی شب پنجم استاد پناهیان در دانشگاه امام صادق
1. کُلُّ فَسَادٍ کَانَ فِی خِلَافَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ کُلُّ اضْطِرَابٍ حَدَثَ فَأَصْلُهُ الْأَشْعَثُ (شرح ابنابیالحدید/2/278)
2. إِنَّ الْأَشْعَثَ بْنَ قَیْسٍ شَرِکَ فِی دَمِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ ابْنَتُهُ جَعْدَةُ سَمَّتِ الْحَسَنَ ع وَ مُحَمَّدٌ ابْنُهُ شَرِکَ فِی دَمِ الْحُسَیْنِ ع (کافی/8/167 و شرح حال اشعث: مکاتیب الائمة/1/221)
3. نامۀ رئیس خوارج به امیرالمؤمنین(ع): فَلَمَّا حَمِیَتِ الْحَرْبُ وَ ذَهَبَ الصَّالِحُونَ؛ عَمَّارُ بْنَ یَاسِرٍ وَ أَبُو الْهَیْثَمِ بْنِ التَّیَّهَانِ وَ أَشْبَاهِهِمْ، اشْتَمَلَ عَلَیْکَ مَنْ لَا فِقْهَ لَهُ فِی الدِّینِ وَ لَا رَغْبَةً فِی الْجِهَادِ، مَثَلُ الْأَشْعَثِ بْنِ قَیْسٍ وَ أَصْحَابُهُ وَ استَنزَلوکَ حَتَّى رَکَنْتُ إِلَى الدُّنْیَا، حِینَ رُفِعَتْ لَکَ الْمَصَاحِفِ مَکِیدَةُ (انسابالاشراف/2/370) (موسعةالتاریخالاسلامی/5/240)
4. .(...فَلَمَّا بَلَغَ ذَلِکَ مُعَاوِیَةَ قَالَ أَصَابَ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ فَدَبَّرَ تِلْکَ اللَّیْلَةَ مَا دَبَّرَ مِنْ رَفْعِ الْمَصَاحِفِ عَلَى الرِّمَاحِ؛ بحارالانوار/32/531) و (فانطَلَقتْ عُیونُ مُعاوِیَةَ إلیهِ بِخُطْبَةِ الأشْعَثِ فقال: أصابَ و رَبِّ الکعبة لَئِنْ نَحنُ التَقینا غَداً لتمِیلَنَّ...اربِطُوا المَصاحِفَ علَى أطرافِ القَنا؛ وقعه الصفین/481)
5. وقعة الصفین/481
6. (وقعة الصفین/480وشرح ابنابیالحدید/2/214)
7. یَا مَعْشَرَ الْمُسْلِمِینَ مَا قَدْ کَانَ فِی یَوْمِکُمْ هَذَا الْمَاضِی وَ قَدْ فَنِیَ فِیهِ مِنَ الْعَرَبِ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ بَلَغْتُ مِنَ السِّنِ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ أَبْلُغَ فَمَا رَأَیْتُ مِثْلَ هَذَا الْیَوْمِ قَطُّ (وقعة الصفین/480وشرح ابنابیالحدید/2/214)
8. أما و اللَّه، ما أقولُ هذه المَقالَةَ جَزَعاً مِنَ الحَرب (وقعة الصفین/480وشرح ابنابیالحدید/2/214)
9. وَ لکنِّی رَجُل مُسِنٌّ أخافُ علَى النِّساء و الذّراری غَداً إذا فَنینا اللَّهمَّ إنَّک تَعْلَمُ أنِّی قَدْ نَظَرْتُ لِقَوْمِی و لأَهْلِ دِینی (وقعة الصفین/480وشرح ابنابیالحدید/2/214)
10. فَانْطَلَقَتْ عُیُونُ مُعَاوِیَةَ إِلَیْهِ بِخُطْبَةِ الْأَشْعَثِ فَقَالَ: أَصَابَ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ لَئِنْ نَحْنُ الْتَقَیْنَا غَداً لَتَمِیلَنَّ الرُّومُ عَلَى ذَرَارِیِّنَا وَ نِسَائِنَا وَ لَتَمِیلَنَّ أَهْلُ فَارِسَ عَلَى نِسَاءِ أَهْلِ الْعِرَاقِ وَ ذَرَارِیِّهِمْ وَ إِنَّمَا یُبْصِرُ هَذَا ذَوُو الْأَحْلَامِ وَ النُّهَى؛ ارْبِطُوا الْمَصَاحِفَ عَلَى أَطْرَافِ الْقَنَا. فَثَارَ أَهْلُ الشَّامِ فَنَادَوْا فِی سَوَادِ اللَّیْلِ یَا أَهْلَ الْعِرَاقِ مَنْ لِذَرَارِیِّنَا إِنْ قَتَلْتُمُونَا؟ وَ مَنْ لِذَرَارِیِّکُمْ إِنْ قَتَلْنَاکُمْ؟ (شرح ابنابیالحدید/2/215) و(وقعه الصفین/481)
11. فَقَامَ الْأَشْعَثُ بْنُ قَیْسٍ مُغْضَباً فَقَالَ: یَا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ إِنَّا لَکَ الْیَوْمَ عَلَى مَا کُنَّا عَلَیْهِ أَمْسِ... وَ مَا مِنَ الْقَوْمِ أَحَدٌ أَحْنَى عَلَى أَهْلِ الْعِرَاقِ وَ لَا أَوْتَرَ لِأَهْلِ الشَّامِ مِنِّی، فَأَجِبِ الْقَوْمَ إِلَى کِتَابِ اللَّهِ، فَإِنَّکَ أَحَقُّ بِهِ مِنْهُمْ، وَ قَدْ أَحَبَّ النَّاسُ الْبَقَاءَ وَ کَرِهُوا الْقِتَالَ؛ (وقعه الصفین/481)
12. فَقَالَ عَلِیٌّ ع: إِنَّ هَذَا أَمْرٌ یُنْظَرُ فِیه؛ (وقعه الصفین/481)
13. شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 279
14. الفتوح، محمد بن اعثم کوفی، ترجمه: محمد بن احمد مستوفی هروی، تصحیح غلامرضا طباطبایی مجد، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1372 ش، ص 749