مقتدی صدر چند روز پیش با حضورش در بیت و کنار آقا سر زبان ها افتاده بود بین بچه حزب اللهی ها؛ منم بصورت کلی شخصیت های مهم مذهبی عراق را می شناختم. فکر می کردم سید صادق شیرازی و خانواده حکیم و ... سرلیست اهمیت مردمی باشند؛ اما وقتی با شوفر ون مسیر کربلا-مهران سر صحبت باز شد، مدام می گفت سیدالمقتدی، سیدالمقتدی! منظورش مقتدی صدر بود. بنرهای پر تکرار تصویر ایشان در اقصی نقاط شهرها، از کوت و نعمانیه تا نجف و کربلا هم شاهدی بر اهمیت ویژه این شخصیت بود. چقدر حیفم آمد قبل سفر روی این افراد تمرکزی نداشتم تا سوژه ای برای گفتگو و آشنایی با علایق سیاسی مردم عراقی جفت و جور کرده باشم.
نکته جالب دیگر، تصویر زدگی شدید پرچم های عزا بود. نقاشی امیرالمومنین، اباعبدالله الحسین و ابالفضل العباس، در سه تیپ جذاب روی قریب به اتفاق پرچم موکب ها بود. حتی موکب هایی که بنام مختار و مسلم بود هم تصویر فریبرز عرب نیا و امین زندگانی را از فیلم مختار به عاریت گرفته و روی پرچمشان زده بودند.
همسرم با خواهر شهید والامقام مدافع حرم شهید محمد اسدی، شبانگاه در اتاق کودک راه آهن کرمانشاه برای خواب کنار هم افتاده بودند و باب خاطره بازی و نقد و بررسی سفر بینشان گل انداخته بود. گواه این ماجرا صدای پچ پچی بود که ساعت یک بامداد همان شب در گوش من که بیرون اتاق کودک روی صندلی های بهم چسبیده ایستگاه در گرگ و میش خواب بودم، می شنیدم و البته واضحش را فردا صبح در بیداری کامل استماع کردم!
از لطایف خاطرات شهید که خواهرشان نقل می کرد اگر بگذریم، یک جمله ناب از این گفتگو دشت کردیم. خواهر شهید می گفت عراقی ها پیشوایی چون امام خمینی نداشتند که تربیت عمومی جامعه شان را دست بگیرد و ارتقا دهد، لذا باید بارها و بارها در این آمد و شدهایی چون ایام اربعین با ملت عراق بجوشیم تا برخی هنجارهای غیرمناسب آنجا، مناسب گردد.
من هم با خودم فکر کردم برای ایجاد، حفظ و رشد دادن یک حرکت جهانی، باید سعه صدر جهانی هم داشت و دل نازک و زودجوش نبود و با حفظ اصول تا سرحد امکان از برخی دیده ها و شنیده ها تغافل کرد.