نخ تسبیح ارتباط مسلمین و مسیحیان، مدتهاست که بهش توجهنشده است. نکند در اصل موضوع (بودن نخ تسبیح) شک دارید؟!
حضرت عیسی، شمعون را همان روز که ایمان آورد، پطرس نامیدند، به معنای صخره. اما کسی آن روز، دلیل این نامگذاری را نفهمید، حتی خود شمعون. ماهها گذشت و پطرس در محضر استاد اوج گرفت، تا اینکه یک روز، عیسای نبی، در میان یازده حواری دیگر به او گفتند: «من تو را پطرس نامیدم، زیرا تو صخره ی من هستی و من کلیسای خود را بر این صخره بنا می کنم تا هیچ وقت آسیب نبیند. بعد از من، کلید ملکوت و آسمان ها در دست توست.[1]»
بعد از عروج حضرت مسیح، جناب پطرس جانشین و وصی ایشان شد. کاهنان یهودی اورشلیم خیالشان راحت بود که عیسی بن مریم (علیه السلام) را به صلیب کشیدند و دیگر خطر این دین جدید، جایگاه آنها را در بین بنی اسرائیل تهدید نمی کند.
اما حواریون که حضرت مسیح را پس از عروجشان به آسمان، دوباره دیده و به زنده بودن ایشان یقین پیدا کرده بودند، اراده شان برای تبلیغ بیشتر شده بود و همین امر کاهنان را خشمگین کرده بود.
عظمت ایمان پطرس و عنایت الهی، به او قدرت داده بود که مانند استادش ، چند نفر بیمار بدحال و فلج مادرزاد را شفا دهد و همین باعث شده بود که گرایش مردم به او و در نتیجه، ایمان آوردن آنها به مسیح بیشتر شود.
بدلیل فشار کاهنان اورشلیم، حواریون و ایمان آورندگان مورد شکنجه قرار گرفتند. اولین حواری که به شهادت رسید، استفان قدیس بود. شهید بعدی از حواریون، یعقوب، برادر یوحنا بود. هیرودوس به تازگی از طرف پادشاه روم، حاکم اورشلیم شده بود و می خواست دل کاهنان یهودی را به دست آورد، لذا یعقوب حواری را دستگیر کرد و دستور داد سر از بدنش جدا کنند! و این مربوط به یازده سال پس از عروج حضرت مسیح بود.
هدف بعدی او جناب پطرس بود.. هیرودوس پطروس را دستگیر کرد و اعلام شد او را فردای یکی از اعیاد یهودیان اعدام خواهند کرد. وی شانزده نگهبان را مامور مراقبت از پطرس کرد.
روز عید به پایان رسید. تعداد از مسیحیان در خانه ی مادرِ مَرقُس جمع بودند و برای پطرس دعا می کردند که صدای در بلند شد.
دختری به نام رُدا به پشت در آمد و گفت که هستی؟
کسی که پشت در بود، آرام گفت در را باز کن.
رُدا خشکش زد و گفت: پطرس. یک نفر حرفی زد که دل های امیدوار را غم زده کرد: «حتما پطرس را کشته اند و این روح اوست که نزد ما آمده» تا اینک پطرس وارد خانه شد و آنچه برایش رخ داده بود، تعریف کرد: «من در زندان خوابیده بودم، دستانم را با دو زنجیر به کفزندان بسته بودند و دو سرباز هم دو طرفم نگهبانی می دادند... ناگهان حس کردم کسی به پهلوی می زند... دو فرشته ی الهی بالای سرم بودند... گفتند با ما بیا. نگهبان ها خواب بودند و ما به هر دری می رسیدیم، خود به خود باز می شد...[2]»
کم کم حواریون شروع به سفرهای تبلیغی در قلمرو حکومت روم باستان نمودند. در جریان همین سفرهای تبلیغی، پطرس مقدس توسط سربازان رومی دستگیر شد. ایشان در دریار نرون، پادشاه آن زمان روم محکوم به اعدام شد. پطرس در سال 64 میلادی، یعنی 31 سال بعد از عروج حضرت مسیح، به صلیب کشیده شد و به شهادت رسید.[3]
چند سال پس از شهادت پطرس، دختر یکی از پادشاهان روم شرقی، به نام ملیکا، که مادرش از نوادگان پطرس مقدس بود، در جریان جنگ های مسلمانان و رومیان، اسیر و به بغداد برده شد. امام هادی علیه السلام، این بانوی بزرگوار را به خانه شان بردند و به عقد فرزندشان درآوردند. حاصل ازدواج امام عسگری و بانو ملیکا –که نامشان در این خانه «نرجس» شده بود- فرزندی است به نام مهدی، که همان منجی آخرالزمان است. بر اساس برخی روایات، دجال، که دشمن اصلی قیام مقدس آخرالزمان خواهد بود، به دست حضرت عیسی کشته خواهد شد.
لینک سخنرانی خواندنی از حجت الاسلام پناهیان، که بسیار به حال و هوای این متن نزدیک است.
منبع: مقدمه کتاب «مسیح در شب قدر»، خلاصه ی پرده اول
[1] عهد جدید؛ انجیل متی/ فصل16 ، آیه 18 و 19
[2] عهد جدید؛ عهد رسولان/ فصل 12
[3] بنا به نقلی از امام پنجم شیعیان، حضرت امام محمد باقر؛ شش شب بود که در آنها، هر سنگی که از زمین برداشته می شده، از زیر آن خون تازه جاری می شد:
شبی که هارون، برادر موسی به شهادت رسید؛
شبی که حضرت یوشع بن نون به شهادت رسید؛
شبی که حضرت عیسی به آسمان عروج کرد؛
شبی که شمعون بن حمون (پطرس) به شهادت رسید؛
و شبهایی که حضرت امام علی و حضرت امام حسین به شهادت رسیدند. (کامل الزیارات/ باب ما استدل به علی قتل الحسین بن علی علیهما السلام فی البلاد)
لینک سایت تحلیل پرس که به این مطلب اقبال نشان داد