دکتر مسعود درخشان، یکی از متفکران اقتصاد اسلامی است که با تخصص اقتصاد مالی و اقتصاد انرژی در دانشگاه علامه طباطبایی و دانشگاه امام صادق (ع) تدریس میکند. تحلیل حاضر، بخشی از سخنرانی ایشان در اردوی علمی بسیج دانشجویی دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه (سال 87) است که به زبانی ساده و روایی، به ریشهیابی تاریخ پانصدساله علم اقتصاد در غرب میپردازد. بحثی که به تصریح خود ایشان، در جای دیگری ارائه نکرده است.
خدانشناسی
نظریات مختلفی است، اما نوعاً معتقدند که شکل گیری علم اقتصاد، ریشه در انقلاب دریانوردی دارد. قبل از آن، جهت حرکت کشتی ها در مسیر باد بود. باد مثلاً از غرب به شرق می رفت، کشورها کالاها را از این طرف به آن طرف دنیا حمل می کردند. بعد منتظر بودند که جهت باد تغییر کند دوباره حرکت کنند به این سمت دنیا. انقلاب دریانوردی توانست با تحول در بادبان ها و نوع کشتیها، خلاف جهت باد حرکت کند. یک گشایش در حمل و نقل دریایی به وجود آمد که به انقلاب دریانوردی معروف است.
این انقلاب دریانوردی در غرب اتفاق افتاد و منجر شد به کشف قاره آمریکا. البته می خواستند هند را کشف کنند. اینها فکر می کردند به هند رسیده اند؛ نمی دانستند که سرزمین دیگری است. از روی نقشه نگاه کردند و گفتند از اینجا دور می زنیم می رویم می رسیم به آن طرف هند و نمی دانستند که این وسط یک قاره دیگر هم هست. بعداً متوجه شدند که قاره جدیدی است که در آن مقدار زیادی طلا وجود دارد. ماجرای کشتن بومیان آمریکا و حمل طلا مطرح شد. این کارها عمدتاً توسط پرتغالی ها و انگلیسی ها انجام می شد. بدنبال این، ماجرای دزدان دریایی هم پیش آمد. یک عده می رفتند طلا می آوردند و یک عده دیگر به جای اینکه خودشان تا آمریکا بروند و بومیان را بکشند و طلا بیاورند، طلاها را روی آب تصاحب می کردند.
این سرآغاز اقتصاد غرب است و مسلمین در اینجا عقب افتادند. من با تحلیل این مسائل، به یک تئوری جدید رسیدم. علت اینکه غرب جلو افتاد، خدانشناسی اش بود! مسلمین هیچ وقت این کار را نمی کردند. مسلمین اگر می رفتند به سمت آمریکا و چنین قاره ای را کشف می کردند، آدم ها را نمی کشتند تا طلاهایشان را تصاحب کنند. هیچ وقت مسلمین اجازه چنین کاری به خود نمی دادند. هر دزد و ماجراجویی بود با بی ایمانی و خشونت، رفت به سمت آمریکا تا بومیان را بکشد و طلاها را بیاورد یا همانجا ساکن شود. از دیدگاه من، این ریشه و شروع تمدن غرب شد. شاید هیچ کس با من هم عقیده نباشد؛ غربی ها که قطعاً هم عقیده نیستند بین مسلمین هم ندیدم کسی این عرایض را بیان کند.
خزائن طلا
طلاها را که آوردند سوال اول این بود که انباشت طلا چه تأثیری بر قیمتها میگذارد. برخی متفکران تأثیر این طلاها را بر روی قیمت بررسی کردند. بحث دوم این بود که خزائن پر از طلا قدرت یک کشور را بالا می برد؛ لذا یک عده نظریه پرداز گفتند اگر کشوری می خواهد قدرت بیشتری داشته باشد باید طلای بیشتری داشته باشد. خزائن پر از طلا نموداری ساخت برای رشد اقتصادی. به این ترتیب تجارت دریایی کمکم از انحصار مسلمین خارج شد. مسلمین محدود شدند به تجارت بر روی خشکی. اجناس را می بردند تا ونیز و در آنجا تحویل غربیها میدادند و آنها هم در اروپا توزیع میکردند. از آن طرف غربیها حالا دارای ذخایر پر از طلا شدند و مسلمین باید با تجارت، طلا به دست میآوردند.
سپس در اروپا این نظریه به وجود آمد که خزائن طلا فقط با رفتن به آمریکا و چپاول ثروت بومیان حاصل نمیشود؛ بلکه اگر صادرات یک کشور بیش از وارداتش باشد خزانه پر از طلا میشود. جو غالب بر اندیشه متفکران آن زمان این شد که سعی کنید «مازاد تراز تجاری» داشته باشید تا رشد کنید. این یک باور شد. حال برای این که صادرات بیش از واردات شود چه باید کرد؟ باید به کشورهای مختلف هجوم برد و سعی کرد اجناس ساختهشده را به آنها فروخته و با قیمت ارزان، مواد اولیه آنها را خریداری کرد. دورانی است به نام استعمار و لشکرکشی و این همزمان است با سال هزار و پانصد میلادی.
پ ن: جهت مطالعه متن کامل این سخنرانی، اینجا کلیک کنید.