متن زیر، اولین پیش نویس تولید محتوایی برای «ویژه نامه نفوذ اقتصادی» است. لطفا آن را بخوانید و نظرتان را پیرامونش ارائه کنید:
دههی پنجاه میلادی، همزمان با رشد و شکوفایی اقتصادی کشورهای قیف جنوبی آمریکای لاتین، ایالات متحده درصدد برآمد تا عنان این رشد را در دست بگیرد؛ رشدی که ابداً با الگوهای پیشنهادی ایالات متحده حاصل نشده بود. خلاصهی طرح چنین بود: سانتیاگو (پایتخت شیلی)، کانون اقتصاددانان دولت محور، بایستی به ضد خود، یعنی آزمایشگاهی برای جدیدترین تجربههای بازار آزاد تبدیل شود.
برای عملیاتی کردن طرح، تصمیم بر آن شد که ایالات متحده مخارج اعزام دانشجویان شیلیایی برای تحصیل در رشتهی اقتصاد را تأمین مالی کند؛ آن هم به کجا؟ به دانشگاه شیکاگو. مهمترین هدفی که از پس ذهن گردانندگان این طرح میگذشت، این بود که آنان معین کنند دانشجویان نخبه شیلی چه ایدههایی را باید و کدام ها را نباید بیاموزند. این هدف چنان گستاخانه بود که وقتی یکی از مجریان طرح با پیشنهاد پرداخت کمک هزینه برای برقراری برنامه مبادلهی استاد و دانشجو، سراغ رئیس دانشگاه شیلی، یعنی دانشگاه اصلی کشور رفت، رئیس دانشگاه پیشنهادش را رد کرد و گفت فقط به شرطی در این کار مشارکت خواهد کرد که هیئت علمی دانشگاه در این امر که چه کسی در ایالات متحده دانشجویانش را آموزش خواهد داد حق دخالت داشته باشد. با این اوصاف، مجری طرح سراغ رئیس موسسهای کم اهمیتتر، یعنی «دانشگاه کاتولیک» شیلی رفت که مدرسهای بسیار محافظهکارتر و حتی فاقد دانشکده اقتصاد بود! رئیس آنجا فوراً پیشنهاد مجری طرح را پذیرفت و به این ترتیب، آنچه در واشنگتن و شیکاگو با نام «پروژه شیلی» شناخته میشد، زاده شد.
بر اساس این پروژه که در سال ۱۹۵۶ رسماً راه اندازی شد، بین سالهای ۱۹۵۷ تا ۱۹۷۰، یکصد دانشجوی شیلیایی تحصیلات عالیهی خود را در «دانشگاه شیکاگو» دنبال کردند. شهریهی دانشگاهی و هزینههای آنان را دولت و برخی بنیادهای ایالات متحده پرداخت میکردند. گسترش این برنامه آموزشی از طریق «بنیاد فورد» تأمین مالی میشد و به ایجاد «مرکز مطالعات اقتصادی آمریکای لاتین» در دانشگاه شیکاگو انجامید.
در دانشگاه شیکاگو، تمام سیاستهای اقتصادی شیلی (برنامههای قوی تأمین اجتماعیاش، حمایتش از صنایع ملی، موانع تجاری آن در مقابل واردات و برنامهی کنترل قیمتهای آن) زیر ذره بین گذاشته شد و نیازمند اصلاح تلقی گردید. اساتید دانشجویان را آموزش میدادند تا تلاشهای دولت برای کاهش فقر را تحقیر کنند. بسیاری از آنان پایان نامههای دکتری خود را به تشریح «بلاهت» های سیاستهای اقتصادی توسعه گرایی در آمریکای لاتین اختصاص میدادند!
آندره کونتر فرانک، یکی از دانشجویان شیلیایی دانشگاه شیکاگو، به خاطر میآورد که وقتی هاربرگر از سفرهای مکررش به سانتیاگو در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ باز میگشت، نظامهای بهداشت و درمان و آموزش و پرورش شیلی را که در آمریکای لاتین جزء بهترینها بود، به عنوان «تلاشهای ابلهانهی شیلی برای زیستن ورای امکانات توسعه نیافتهاش»، آماج حملات خویش قرار میداد.
به گفتهی ماریو زانیارتو، اقتصاددانی در «دانشگاه کاتولیک» سانتیاگو، وقتی اولین گروه از دانش آموختههای شیلیایی دانشگاه شیکاگو به وطن برگشتند، «از خود فریدمن هم فریدمنی تر» شده بودند. بسیاری از آنان سمتهای استادی در دانشکده اقتصاد دانشگاه کاتولیک را برعهده گرفتند و سریعاً آن را به «مکتب شیکاگو» ی خودشان در قلب سانتیاگو تبدیل کردند؛ همان برنامهی آموزشی، همان کتابهای درسی به زبان انگلیسی، همان ادعای مصرانه نسبت به شناخت «ناب» و «علمیِ» اقتصاد. در سال ۱۹۶۳، از سیزده نفر اعضای هیئت علمی دانشکده اقتصاد، دوازده نفر از دانش آموختههای برنامه آموزشی «دانشگاه شیکاگو» بودند و سرجیو دکاسترو، یکی از اولین دانش آموختههای دانشگاه شیکاگو، به عنوان رئیس هیئت علمی دانشکده اقتصاد دانشگاه کاتولیک سانتیاگو منصوب شد. دیگر نیازی نبود که دانشجویان شیلیایی بار سفر به ایالات متحده ببندند، حالا صدها نفر میتوانستند بدون ترک وطن، از آموزشهای اقتصادی «مکتب شیکاگو» برخوردار شوند. دانشجویانی که این برنامهی آموزشی را میگذراندند، چه در خود شیکاگو و چه در نمایندگی انحصاریاش در سانتیاگو، به عنوان «بر و بچههای شیکاگو[1]» شناخته میشدند. بر و بچههای شیکاگو در شیلی سفیرانی پرشور و حرارت در منطقه برای ایدههایی شدند که مردم منطقه آن را «نئو لیبرالیسم» میخواندند.
وزیر خارجه شیلی در دهه ۹۰ میلادی، روند آموزش صدها اقتصاددان شیلیایی طبق اصول «مکتب اقتصادی شیکاگو» را «نمونه تکاندهندهای از انتقال سازمانیافتهی ایدئولوژی از ایالاتمتحده به کشوری در محدودهی مستقیم نفوذش» توصیف کرد و افزود «آموزش این شیلیایی ها ریشه در طرحی داشت که در دههی ۱۹۵۰ برای تأثیرگذاری بر شکلگیری تفکر اقتصادی کشور شیلی طراحی شده بود» و «آنان ایدههایی را وارد جامعهی شیلی کردند که مفاهیمی کاملاً جدید بود و قبلاً در بازار اندیشهها و دادوستد فکری، اثری از آنها نبود.»
این تیپ فعالیتهای ایالاتمتحده، بیش از آنکه یک برنامهی اقتصادمحور حساب گردد، شکلی از نفوذ فرهنگی است. بهرغم همهی تلاشها و برنامهها، یک مسئله همچنان بر سر راه طرح ایالاتمتحده وجود داشت: فعالیتهای آنان راه بهجایی نمیبرد. طبق گزارشهای دانشگاه شیکاگو خطاب به مسئولان تأمین مالی این برنامههای آموزشی در وزارت خارجه ایالاتمتحده، «هدف اصلی این طرح» آموزش چندین نسل دانشجویانی بود که «رهبران فکری امور اقتصادی در شیلی» شوند. اما بر و بچههای شیکاگو نمیتوانستند کشورهایشان را به هیچ سمت و سویی هدایت کنند، چراکه آنان را کنار گذاشته بودند و در هدایت کشور محلی از اعراب نداشتند.
شکست در «جنگ ایدهها» در شیلی، یعنی کانون آزمایشهای دانشگاه شیکاگو، بیش از هر جای دیگر آشکار بود. در پی انتخابات 1970 شیلی، کشور به حدی برخلاف اندیشههای بر و بچههای شیکاگو میل کرده بود که هر سه حزب عمدهی سیاسی، طرفدار ملی کردن بزرگترین منبع درآمد کشور، یعنی منابع مس بودند که در آن زمان تحت کنترل غولهای صنعت معدن ایالاتمتحده بود. بر و بچههای شیکاگو، یعنی جنگجویانی ایدئولوژیک که بهاصطلاح یک «جنگ فکری مسالمتآمیز» را علیه دولتمحوری راه انداخته بودند، در مأموریت خود شکستخورده به شمار میرفتند. کل ماجرا میتوانست در این مقطع خاتمه یابد و پروژهی شیلی صرفا در حد یک موضوع تاریخی کماهمیت و جزئی باقی بماند، اما وقوع رویدادی، بر و بچههای شیکاگو را از گمنامی نجات داد...
[1] los chicago boys